عصر سه شنبه بود نگاهی به برنامه درسی فردا انداختم
نوشته بود
چهارشنبه : معارف | زبان | ورزش
با دیدن کلمه ورزش شوکه شدم چون اگر میدویدم و کسی متوجه پوشکم میشد چه!
اما یادم افتاد پریسا تجربه دارد و کمکم میکند نفس راحتی کشیدم کتابهایم را برداشتم و گزاشتم درون کیفم سه تا پوشک رویش را هم با پلاستیک سیاه پوشاندم و در اخر گوشی و دامنم رو برداشتم و گزاشتم داخل کیفم و وقتی خواستم بروم مادرم یاداور ساعت شد که باید 9 به بعد بروی و الان چهار است با ناراحتی گفتم : مامان 9 تو زمستون مثل ساعت 10 تو تابستون فکر کن یکی ده شب بیاد خونمون مهمونی
گفت : باشه ساعت 6 به بعد الان بیا کمک
راس شش از خانه با سرعت خارج شدم در حالی که مادرم هنوز بامن کار داشت
وقتی رسیدم خانه پریسا با ذوق به من سلام کرد و من هم همینطور به مادر پریسا "خاله ام" هم سلام کردم و رفتیم داخل اتاق پریسا گفت نظرت چیه گیم بزنیم
گفتم مثبت
دررا قفل کرد تلویزیون اتاقش را روشن کرد و کنسولش را همینطور و بعد ارام به من گفت پوشکی؟ گفتم اره و سپس بعد از در اوردن شلوار و در حینی که فقط پوشک هایمان پایمان بود ساعتها باهم بازی کردیم تا وقتی دیدم ساعت 10است گفتم پریسا ساعت... پریسا وقتی ساعت را دید برق را روشن کرد و یک صحنه شرم اور دیدیم اویزونی پوشک جفتمان معلوم بود پریسا گفت اهه خدایا دامن داری یا بهت بدم گفتم دارم و بعد از پوشیدن دامن مامانشو صدا زد مامانش فوری عوضش کرد پریسا امد و گفت خیلی خوب میخوای بگم مامانم تورم عوض کنه گفتم نه ممنونم که به یکباره مادرش مرا صدا زد
**این
قسمت رو به صورت عامیانه ننوشتم چون یکی تو کامنتا ازم خواست که اونموقع همزمان با نوشتن این قسمت بود حدودا**
*/سرعت انتشار در حد بووووق*/ + نوشته شده در دوشن وبلاگ شخصی پوشک عاشق ( علی نویسنده!)...
ادامه مطلبما را در سایت وبلاگ شخصی پوشک عاشق ( علی نویسنده!) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : abdlpooshaki بازدید : 837 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 12:17